گر تن بدهی؛ دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهی؛ تن ندهی باز خراب است
این بار نه جام است و نه نوشابه... سراب است
دریا شوی چون به دلت شور عبور است
نوشیدن یک جرعه ز جام تو عذاب است
باران بشوی چون که تنت بر همه جاریست
کی تشنه شود سیر... فقط نام تو آب است
اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند
چون دغدغه مردم این شهر حجاب است
تن را بدهی.. دل ندهی فرق ندارد...
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
مرغان هوایی چو بیفتند در این دام
فرقی نکند کبک و یا جوجه عقاب است
صیاد در این دشت مصیبت زده کور است
هر مرغ به دامش برسد.... نام؛ کباب است
هر مَشتی غضنفر که رسد از ده بالا
بر مَسند قدرت چو زند کیه... جناب است
اصلا سخن از تجربه و علم و توان نیست
شایسته کسی است که با حکم و خطاب است
در دولت منصور که یک سکه حساب است
تنها سند ساخت یک صومعه خواب است
اینجا کسی از مرگ بشر ترس ندارد
ترس از شب قبرست و سوال است و جواب است
ای کاش که دلقک شده بودم و نه شاعر
در کشور من ارزش انسان به نقاب است
فروغ فرخزاد
برچسبها:
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو
فروغ
برچسبها:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من بدر میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهرهای
که ناگه بکشتش پری چهرهای
همی گفت و میرفت دودش به سر
همین بود پایان عشق، ای پسر
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار
سعدی.بوستان . باب سوم
برچسبها:
کسی نیست ،
بیا زندگی را بدزدیم،
آنوقت میان دو دیوار قسمت کنیم،
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم،
بیا زود تر چیز هارا ببینیم.
سهراب سپهری
برچسبها:
به قول پرستو: بهار آمده!
قیصر امین پور
به خود گفت: انگار من زنده ام!
دوباره شکفته است گل از گلم
ببین بوی گل می دهد خنده ام!
نوشتند چون حرف ناگفته ای
گل لاله را بر لب جویبار
چه شد؟ باز انگار آتش گرفت
همه گل به گل دامن سبزه زار
چنین گفت در گوش گل، غنچه ای:
نسیمی مرا قلقلک می دهد
زمین زیر پایم نفس می کشد
هوا بوی باد خنک می دهد
صدای نفس های نرم نسیم
به بازیگری گفت: اینک منم!
که با دست های نوازشگرم
گلی بر سر شاخه ها می زنم!
از این سوره ی سبز و آیات سرخ
کتاب زمین پر علامت شده
زمین گفت: شاید بهشت است این!
زمان گفت: گویا قیامت شده!
زمین فکر کرد: آسمانی شده
کبوتر گمان کرد: آبی شده
دل سنگ حس کرد: جاری شده
گل احساس کرد: آفتابی شده
به چشم زمین: برف ها آب شد!
به فکر کویر: آبشار آمده!
به ذهن کلاغان: زمستان گذشت!
به قول پرستو: بهار آمده!
برچسبها:
خانم یوسانو آکیکو Yosano Akiko در شعر "مرگ بی حاصل" برآورده است. این شعر در بحبوحۀ جنگ ژاپن با چین سروده شده است. آنجا که یوسانو خطاب به برادرش میگوید:
آه برادرم
تو را میگـریم
از مـرگ تو چیزی حاصل نشد
تویی که کوچکترین فرزند خانواده بودی
درد و اندوه پدر و مادرم بیپایان است
آنها خود شمشیر به دستت دادند
و آدمکشی را به تو آموختند
بیست و چهار سالهات کردند
تا آدم بکشی و کشته شوی
منبع:http://www.dibayeh.ir/Details/BargiDarSayeh.html
برچسبها:
چنان قحط سالي شد اندر دمشق
كه ياران فراموش كردند عشق
چنان آسمان بر زمين شد بخيل
كه لب تر نكردند زرع و نخيل
سعدی
برچسبها:
در گرگ و میش لحظه هها خود را رها کرد
اهسته در ایینه خود را جا به جا کرد
تقدیر گیس دختر این قصه را نیز
امشب برید و در دلش توفان به پا کرد
برچسبها:
ای عشق شکسته ایم مشکن مارا
بر خاک سیه ره میفکن مارا
ما در تو به جشم دوستی میبینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن مارا
.............
ادمک آخردنیاست بخند
ادمک دنیا چه زیباست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
ادمک خر نشوی گریه کنی
عالم ما عذابس بخند
ان خدایی که بزرگش خواندی
به خودش مثل تو تنهاست بخند
ادمک نغمه ی اغاز مخوان
بخدا اخر دنیاست بخند
برچسبها:
یاد ان شب که تورا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه ی عشق
چشم من دید در ان چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه ی عشق
برچسبها:
دیروز اگر چه از تو به تو می گریختم
امروز از خودم به خودم میبرم پناه
گفتی که شاعرانه نباید نگاه کرد
گفتی که روزگار تورا کرده ام تباه
حتی خدا به جرم خودش اعتراف کرد
آن شب که سخت وسوسه انگیز شد گناه
برچسبها:
محکم ببند مچ چپت دیده مــــی شود
این دست اخر است،گلت دیده میشود
حالا ساکت چشمت نـــــــــــــــگاه کن
باران هنوز غمــــــزده باریده میشود
برچسبها:
ببین غمگین ببین دلتنگ دیدارم
ببین خوابم نمی آید بیدارم
نگفتم تا کنون اما کنون بشنو
تورا بیش از همه من دوست می دارم
برچسبها:
تنهایم
مثل شبهای سرد زمستان
مثل لباس های مدرسه ام
مثل ماموریت های پدر
که نمی دانستم وقتی می گویند یکی
دور است
یعنی چقدر دور ؟
m.bh
برچسبها:
امروز که سکوت کردی
پنجره های ابی قلبم
ترک خورد از
فریاد بلندت...
m.bh
برچسبها:
یادش بخیر
ساده بودی
مثل اینه
مثل شبنم رو شقایق
یادش بخیر
پاک بودی
مثل نوزادی میان پر قو
مثل دستا ی قشنگ شسته شده میون حوض
یادش بخیر
بچه بودی
مثل کبوتر مثل باز
یادش بخیر
دوسم داشتی مثل اون
مثل هر کی که تو زندگی ماست ...
m.bh
برچسبها:
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..
تو
تمام تنهایی هایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند
شمس لنگرودی
منبع :http://www.asheghaneha.ir/%D8%A8%DB%8C-%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1-%D8%AA%D9%88/#more-20459
برچسبها:
سلام من اصولا ادمی نیستم که مطلبی رو از وبلاگی کپی کنم تو وبلاگ خودم !
تا الان هرچی داشتم یا از وبلاگای قبلیم اوردم یا از دفتر خاطراتم یا حتی بعضیاشو خودم نوشتم اما این داستان اونقدر حداقل برام جالب بود که نتونستم نیارمش و متاسفانه یادم رفت ذکر منبع رو بزنم و از اون زمان زیاد می گذره به هر حال امیدوارم با خوندنش لذت ببرید و همونجوری که گفتم این داستان مال من نیست !
......
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
برچسبها:
خوب گوش کن !....
در حضور واژه های بی نفس
صدای تیک تیک ساعت را گوش کن
شاید... مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
برچسبها:
سلام امروز یک شعر قشنگ گیر اوردم .خب کلا شعر دوست دارم !
امیدوارم شما هم خوشتون بیاد :>!!!
ماييم و زخم يک جهان نامرد، برگرد
هجر تو با ما کار خود را کرد، برگرد
مجنونمان کرد و بيابان گرد، برگرد
ديدي که مهرت مبتلامان ساخت تا سوخت؟
ديدي که غم بر ما چه ها آورد، برگرد
ماييم و صبر و ديده اي بيدار، خونبار
ماييم و زخم يک جهان نامرد، برگرد
نبودي عاشقي خون خورد تا مُرد
نبودي باغمان شد زرد، برگرد
فردا که تابوتم رَود بر دست، دير است
امشب که مي پيچم به خود از درد، برگرد
اشک از غمت در گل فرو مي خفت، مي گفت
خشکيد چشمي بر رهت برگرد،
برگردحسن بياتاني
برچسبها:
گر تن بدهی؛ دل ندهی
کفتم بیا...
اگر امدی...
چنین است
شقایق گفت
پرواز
جنگْ
راه حل
کودکی هایم
نشانت را نشانش بده !
نیست سخنی
فقــــــر چیست؟
صدایت را
شمع و پروانه
امروز به پایان میرسد
اخرین بادبادک
کفش ها ...
فرصتم ارزوست
ماه رفته
شب بود
آسمان دیگر آبی نیست
دو خاطره ی با ارزش
دکتر حسابی و انیشتین
جملات طلایی