گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو
فروغ
برچسبها:
چونست
به درد دیگران درمانی
چون نوبت درد ما رسد
در مانی
من صبر کنم
تا ز همه وامانی
آیی بر ما
چو حلقه بر در مانی
#مولانا
برچسبها:
پرواز با تو باید
گر پر شکسته در باد
آغاز هر کجا شد
پایان هر کجا باد
گر تابش از تو باشد
خورشید بی فروغ ست
از چشم من چنین ست
گر پوچ ، یا دروغ ست
مسعود فردمنش
برچسبها:
لعنتْ به جنگْ !
اینُ یه پسرْبچّهی افغانْ میگُفْ
که گیوههاشُ
با جُف پاهاشْ
تو میدونِ مینْ جا گذاشته بودْ !
از یغما گلرویی
برچسبها:
انگشتِ اشارهی دستِ بچّهمُ بُریدم !
حالا هَر چی دِلِتون میخواد بارَم کنین !
بگین یه جونورِ بیرحمم !
حتّا میتونین دارَم بزنین ،
امّا من کارِ خودمُ کردم !
میدونم وقتی این پسر بزرگ بشه ،
نمیتونه ماشه هیچ تفنگیُ
رو به آدمِ دیگهای بِچِکونه !
یغما گلرویی
برچسبها:
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.
به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"
برچسبها:
برچسبها:
کاش می شد ...
تمام داستان های دنیا را
از دهان تو بشنوم !
تمام عاشقانه های دنیا را
تو برایم تکرار کنی !
اصلا هر چه تو بگویی زیباست !
می دانی
کاش می توانستم
با تمام وجود
صدایت را در آغوش بگیرم !
برچسبها:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من بدر میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهرهای
که ناگه بکشتش پری چهرهای
همی گفت و میرفت دودش به سر
همین بود پایان عشق، ای پسر
ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست
اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض
فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر میروی تن به طوفان سپار
سعدی.بوستان . باب سوم
برچسبها:
امروز به پایان می رسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمی گویم :
فردا روز دیگریست
فقط می گویم :
تو
روز دیگری هستی
تو
فردایی
همان که باید به خاطرش
زنده بمانم
برچسبها:
می خواهم از دنیا دور باشم
موهایم را می بافم با بادبادکها
آرزوهایم را پرت می کنم
گفته بودم جهان یک روز آنقدر تاریک می شود
که نمی توانی پیدایم کنی
نمی توانی کنار من خیره بمانی به خوشبختی
که از اول هم سهم من نبود
آخرین بادبادک را هم گره می زنم به موهایم...
دنبال من نگرد
برچسبها:
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند …
برچسبها:
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش میدادم
که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم !
حسین پناهی
برچسبها:
ما ادما
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست!!!
حوصله کسی رو نداریم که هست!!!!
.واسه همینه اصن خوشحال نیستیم….!!!!
هیچوقت کسی رو پس نزن که دوستت داره مراقبته نگرانته!!!!!
چوون یه روز بیدار میشی میبینی…..
ماه رو از دست دادی!!!
وقتی که داشتی ستاره ها رو میشمردی
برچسبها:
کاش ما مثلا انسانها...
میفهمیدیم که
شکستن یک دل
چه دلهایی را می شکند....
Melika.bh
برچسبها:
قطرات شبنم که
از روی برگ های تابستانه
پایین می ریزند
مرا یاد تو می اندازند
یاد روزهایی که
با خنده
خیره به گیلاس کوچک روی شاخه می شدی
و برایم از روزهایی می گفتی
که قرار بود با اتوبوس آرزو ها
خیلی زود تر از این ها به
مقصد برسد....
Melika.bh
برچسبها:
میبینی دلم؟
چقدر ساد این روزها نگاهت را معنی
می کنند
کسانی که حتی
نگاهت هم نمی کنند
melika.bh
برچسبها:
مبادا روزی یادت برود
میان این کوچه ها
میان این خیابان ها
میان گوشه گوشه ی این شهر
دختری به انتظار باران
به دیواری تکیه داده است....
melika.bh
برچسبها:
می بینی ؟
چه بی ارزش شده اند دلها
با بهایی ناچیز فروخته می شوند
به آسانی شکسته می شوند
ومثل شیشه ای نازک
با نسیمی فرو می ریزند
می بینی؟
با دلها چه می کند این بی مهری؟
Melika.bh
برچسبها:
شمع دانی به لب مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت کای عاشق دیوانه فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
برچسبها:
جهان اول و سوم توی اقتصاد معنی نمیشه ..... ماجهان سومیا تو اقتصاد معنیش می کنیم...
جهان اولی بودن به فهمه ... به فرهنگه .. به شعوره
یه نگا به عکس پایین بندازین لطفا...
برچسبها:
برچسبها:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
"شهریار"
برچسبها:
رشته های کلام از دهان بیرون نیامده
پاره پاره می شوند
چه می کند
با مردم این شهر ترس
سخن گفتن!!!
melika.bh
برچسبها:
گاهی دنیا به اندازه ی
نوک مدادت کوچک می شود
گاهی عغم های دلت
به اندازه ی یک کهکشان بزرگ می شود
گاهی می خواهی که بشود اما
نمی شود که نمی شود که نمی شود...
melika.bh
برچسبها:
گاهی که دلت می گیرد
بغض می کنی
اما غرورت
سد راه اشکت می شود
سرت را بالا دوست به سمت آسمان بگیر
شاید قطره بارانی بچکد
هم دلت را آرام کند
هم غرورت را
melika
برچسبها:
به آنهایی که دوستشان دارید
بی بهانه بگویید :دوستت دارم "
بگویید دراین دنیای شلوغ
سنجاقشان کرده ایید به دلتان.
بگوییدگاهی فرصت باهم بودنمان
کوتاه تر از عمر شکوفهاست...
برچسبها:
لبخند بزن؛
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...
منبع:جملات زیبا
برچسبها:
کاش آنقدر می فهمیدیم
که
فرار مغز ها نیست ؛ فرار کله هاست ...
سری که هوای خدمت به وطن در آن نیست ،
تنی که فقط آسایش خود را می پسندد ؛
و بزرگی * در این خصوص چه زیبا گفته که :
قلبی که برای ایران نمی تپد همان بهتر که هرگز نتپد ...
به نظرم جمله ش مال دکتر حسابی باشه...
برچسبها:
وقتی برگ های پاییزی را زیر
پایت له می کنی یادت نرود که
روزی به تو نفس
داده اند .
"جان پراک"
برچسبها:
می خواهم خیال پر دازی کنم
منطق مرا از 1 به 2 می برد
منطق پاهای مرا سست می کند
اما خیال مرا به
همه چیز میرساند
پاهایم را سفت می کند
و با قدرت هرچه تمام تر
بر زمین می کوبد....
melika.bh
برچسبها:
بیا به بیابان ها گل ببریم
به تاریکی ها نور بدهیم
در راه امید قدم برداریم
لباس آدمیت بپوشیم
تا شاید ماه
یک قدم به زمین نزدیک تر شود !
melika.bh
برچسبها:
از هزاران نفر،یکنفر مطالعه می کند.
از هزاران نفری که مطالعه می کنند،یک نفر می فهمد
از هزاران نفری که می فهمند،یک نفر درک می کند
از هزاران نفری که درک می کنند،یک نفر عمل می کند.
برچسبها:
صدای ساز ها
در شهری که آدم هایش ساز را نشناسند
بی معنی خواهد بود
melika.bh
برچسبها:
دل کوچکم صبر کن
بزرگ خواهی شد
روزی خواهی فهمید
که چرا من امروز
برایت
قفسی به وسعت تمام دنیا ساخته ام
دلم صبرکن
روزی
آنقدر می شکنی که خواهی فهمید
زندگی در این قفس کوچکت
چقدر زیبا تر خواهد بود
دلم صبر کن
روزی به قدر کافی تمامت می کنند...
melika.bh
برچسبها:
چرا از پس این پرده ی کدر
فکر نمی کنیم که
بعد از تمام این بدی ها ما
انسانیم ؟
melika.bh
برچسبها:
ما به سجده ی فرشته ها
روبه روی خودما ن افتخار می کنیم؟
چرا به این فکر نمی کنیم که
آن زمان ما
انســـــــــــــــــــــــان بوده ایم.
melika.bh
برچسبها:
صدای پای آب را میان
خاک های زیر ایت می شنوی؟
می توانی آن را ببینی؟
یا حد اقل حسش کنی؟
البته که نه تو در میان اینها
فقط عادت کرده ای
گل را ببینی
پررنگ تر از همیشه....
melika.bh
برچسبها:
روی آسفالت جاده ی بی کسی ام
کنارت می نشینم
در جاده راه می روم و و اگر توهم ، نباشد !!!
کنارت در کمترین فاصلا می نشینم...اگر واقعا کناری هم وجود داشته باشد ...
دلتنگی و گیر کردن میان احساسی که
نمی دانی چیست آسان نیست....
خوب است اگر توهم گاهی کنار من بنشینی
و با هم به آسمان دود گرفته ی شهرمان خیره شویم
melika.bh
برچسبها:
لاک زیبا یت را روی ناخن می زنی
کمی بیشتر به ناخن سوهان کشیده ات
نگاه می کنی
دوباره قلم را روی ناخنت می کشی
حالا انگار ناخنت زیبا تر شده
اما تو حتی نمی دانی ککه
این لاک همان لاکی نسیت که قبلا روی ناخنت بوده
همان که قبل از برخورد دوباره ی قلم به نظرت زیبا نیامده بود
و دنیا حالا چقدر به نظر لاک روشن قبلی
تاریک تر شده است ...!!!!!!!!
melika.bh
برچسبها:
گر تن بدهی؛ دل ندهی
کفتم بیا...
اگر امدی...
چنین است
شقایق گفت
پرواز
جنگْ
راه حل
کودکی هایم
نشانت را نشانش بده !
نیست سخنی
فقــــــر چیست؟
صدایت را
شمع و پروانه
امروز به پایان میرسد
اخرین بادبادک
کفش ها ...
فرصتم ارزوست
ماه رفته
شب بود
آسمان دیگر آبی نیست
دو خاطره ی با ارزش
دکتر حسابی و انیشتین
جملات طلایی