کاش ما مثلا انسانها...

میفهمیدیم که

شکستن یک دل

چه دلهایی را می شکند....

Melika.bh


برچسب‌ها:

قطرات شبنم که

از روی برگ های تابستانه

پایین می ریزند

مرا یاد تو می اندازند

یاد روزهایی که

با خنده

خیره به گیلاس کوچک روی شاخه می شدی

و برایم از روزهایی می گفتی

که قرار بود با اتوبوس آرزو ها

خیلی زود تر از این ها به

مقصد برسد....

Melika.bh


برچسب‌ها:

میبینی دلم؟

چقدر ساد این روزها نگاهت را معنی

می کنند 

کسانی که حتی 

نگاهت هم نمی کنند

melika.bh


برچسب‌ها:

مبادا روزی یادت برود

میان این کوچه ها

میان این خیابان ها

میان گوشه گوشه ی این شهر

دختری به انتظار باران

به دیواری تکیه داده است....

melika.bh


برچسب‌ها:

 

می بینی ؟

چه بی ارزش شده اند دلها

با بهایی ناچیز فروخته می شوند

به آسانی شکسته می شوند

ومثل شیشه ای نازک

با نسیمی فرو می ریزند

می بینی؟

با دلها چه می کند این بی مهری؟

Melika.bh


برچسب‌ها:

 

شمع دانی به لب مرگ به پروانه چه گفت؟

گفت کای عاشق دیوانه فراموش شوی

 

سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد

گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی

 

 

 


برچسب‌ها:

جهان اول و سوم توی اقتصاد معنی نمیشه ..... ماجهان سومیا تو اقتصاد معنیش می کنیم...

جهان اولی بودن به فهمه ... به فرهنگه .. به شعوره 

یه نگا به عکس پایین بندازین لطفا...


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

Image result for ‫دیر آمدی‬‎

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

"شهریار"


برچسب‌ها:

رشته های کلام از دهان بیرون نیامده

پاره پاره می شوند

چه می کند

با مردم این شهر ترس

سخن گفتن!!!

melika.bh


برچسب‌ها:

 

گاهی دنیا به اندازه ی 

نوک مدادت کوچک می شود

گاهی عغم های دلت

به اندازه ی یک کهکشان بزرگ می شود

گاهی می خواهی که بشود اما

نمی شود که نمی شود که نمی شود...

melika.bh


برچسب‌ها:

گاهی که دلت می گیرد

بغض می کنی

اما غرورت

سد راه اشکت می شود

سرت را بالا دوست به سمت آسمان بگیر

شاید قطره بارانی بچکد

هم دلت را آرام کند

هم غرورت را

melika


برچسب‌ها:

به آنهایی که دوستشان دارید

بی بهانه بگویید :دوستت دارم "

بگویید دراین دنیای شلوغ

سنجاقشان کرده ایید به دلتان.

بگوییدگاهی فرصت باهم بودنمان

کوتاه تر از عمر شکوفهاست...


برچسب‌ها:

جملات زیبا گیله مرد

لبخند بزن؛

برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،

تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...

منبع:جملات زیبا


برچسب‌ها:

کاش آنقدر می فهمیدیم

که

فرار مغز ها نیست ؛ فرار کله هاست ...

سری که هوای خدمت به وطن در آن نیست ،

تنی که فقط آسایش خود را می پسندد ؛

و بزرگی * در این خصوص چه زیبا گفته که :
قلبی که برای ایران نمی تپد همان بهتر که  هرگز نتپد ...

به نظرم  جمله ش مال دکتر حسابی باشه...

 


برچسب‌ها:

وقتی برگ های پاییزی را زیر

پایت له می کنی یادت نرود که

روزی به تو نفس

داده اند .

"جان پراک"


برچسب‌ها:

می خواهم خیال پر دازی کنم

منطق مرا از 1 به 2 می برد

منطق پاهای مرا سست می کند

اما خیال مرا به 

همه چیز میرساند

پاهایم را سفت می کند

و با قدرت هرچه تمام تر

بر زمین می کوبد....

melika.bh


برچسب‌ها:

بیا به بیابان ها گل ببریم

به تاریکی ها نور بدهیم

در راه امید قدم برداریم

لباس آدمیت بپوشیم

تا شاید ماه

یک قدم به زمین نزدیک تر شود !

melika.bh


برچسب‌ها:

از هزاران نفر،یکنفر مطالعه می کند.

از هزاران نفری که مطالعه می کنند،یک نفر می فهمد

از هزاران نفری که می فهمند،یک نفر درک می کند

از هزاران نفری که درک می کنند،یک نفر عمل می کند.


برچسب‌ها:

کسی نیست ،

بیا زندگی را بدزدیم،

آنوقت میان دو دیوار قسمت کنیم،

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم،

بیا زود تر چیز هارا ببینیم.

 

سهراب سپهری


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 13 تير 1394برچسب:شعر , شعر کوتاه, تنهایی ,باران,زیبا ,دوستت دارم, مرده نامه,, | 21:34 | نویسنده : melika |

صدای ساز ها

در شهری که آدم هایش ساز را نشناسند

بی معنی خواهد بود

melika.bh


برچسب‌ها:

این روزها که آرزو هایم

یک به یک می میرند

من فقط راه می روم

کنار برکه ی آرامی که 

مردم آرزو هایم را 

مثل نقش نیلوفری مرده می بینند 

بر بستر آب

تقصیری ندارند مردم این شهر

وقتی حتی توهم مرا نمی خواهی...

melika.bh


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 13 تير 1394برچسب:مرده نامه,متن,متن کوتاه,زیبا,تنهایی,مرده,نامه,مرده نامه,قبر,دیوار ,تنهایی , | 1:40 | نویسنده : melika |

دل کوچکم صبر کن

بزرگ خواهی شد 

روزی خواهی فهمید 

که چرا من امروز 

برایت 

قفسی به وسعت تمام دنیا ساخته ام

دلم صبرکن

روزی 

آنقدر می شکنی که خواهی فهمید 

زندگی در این قفس کوچکت

چقدر زیبا تر خواهد بود

دلم صبر کن

روزی به قدر کافی تمامت می کنند...

melika.bh


برچسب‌ها:

چرا از پس این پرده ی کدر

فکر نمی کنیم که

بعد از تمام این بدی ها ما

انسانیم ؟

melika.bh

 


برچسب‌ها:

ما به سجده ی فرشته ها 

روبه روی خودما ن افتخار می کنیم؟

چرا به این فکر نمی کنیم که

آن زمان ما 

انســـــــــــــــــــــــان بوده ایم.

melika.bh

 


برچسب‌ها:

صدای پای آب را میان 

خاک های زیر ایت می شنوی؟

می توانی آن را ببینی؟

یا حد اقل حسش کنی؟

البته که نه تو در میان اینها

فقط عادت کرده ای 

گل را ببینی

پررنگ تر از همیشه....

melika.bh


برچسب‌ها:

روی آسفالت جاده ی بی کسی ام

کنارت می نشینم

در جاده راه می روم و و اگر توهم ، نباشد !!!

کنارت در کمترین فاصلا می نشینم...اگر واقعا کناری هم وجود داشته باشد ...

دلتنگی و گیر کردن میان احساسی که

نمی دانی چیست آسان نیست....

خوب است اگر توهم گاهی کنار من بنشینی

و با هم به آسمان دود گرفته ی شهرمان خیره شویم

melika.bh


برچسب‌ها:

لاک زیبا یت را روی ناخن می زنی

کمی بیشتر به ناخن سوهان کشیده ات

نگاه می کنی

دوباره قلم را روی ناخنت می کشی

حالا انگار ناخنت زیبا تر شده

اما تو حتی نمی دانی ککه

این لاک همان لاکی نسیت که قبلا روی ناخنت بوده

همان که قبل از برخورد دوباره ی قلم به نظرت زیبا نیامده بود 

و دنیا حالا چقدر به نظر لاک روشن قبلی

تاریک تر شده است ...!!!!!!!!

melika.bh


برچسب‌ها:

دوست داشتم روز هایی را که

حتی یک لبخند

حتی یک محبت

حتی یک نوازش ساده و کوچک

شادمان می کرد

melika.bh


برچسب‌ها:

بغض نکن

دراین دنیا

که همه ، همه چیزشان را

به ارزانی می فروشند

 تو نباید بغض کنی

melika.bh


برچسب‌ها:

اشکم روی گونه ام می چک

وقتی که حتی دیگر

خدا را هم یادمان نمی آید

خودمان که دیگر چیزی نیستیم 

melika.bh

 


برچسب‌ها:

برایم بگو

از آفتاب سوزان

از چشمه های زیبا

برایم بنویس از خاطراتمان

از مردمی که انگار دفن کرده اند یادمان

برایم بسرا غزلی از امروز ها وفردا

کنارم بنشین و برایم بگو

این روزها خورشید همان رنگ است ؟

melika.bh


برچسب‌ها:

به قول پرستو: بهار آمده!

قیصر امین پور

 
 
چه شد؟ خاک از خواب بیدار شد
به خود گفت: انگار من زنده ام!
دوباره شکفته است گل از گلم
ببین بوی گل می دهد خنده ام!

نوشتند چون حرف ناگفته ای
گل لاله را بر لب جویبار
چه شد؟ باز انگار آتش گرفت
همه گل به گل دامن سبزه زار

چنین گفت در گوش گل، غنچه ای:
نسیمی مرا قلقلک می دهد
زمین زیر پایم نفس می کشد
هوا بوی باد خنک می دهد

صدای نفس های نرم نسیم
به بازیگری گفت: اینک منم!
که با دست های نوازشگرم
گلی بر سر شاخه ها می زنم!

از این سوره ی سبز و آیات سرخ
کتاب زمین پر علامت شده
زمین گفت: شاید بهشت است این!
زمان گفت: گویا قیامت شده!

زمین فکر کرد: آسمانی شده
کبوتر گمان کرد: آبی شده
دل سنگ حس کرد: جاری شده
گل احساس کرد: آفتابی شده

به چشم زمین: برف ها آب شد!
به فکر کویر: آبشار آمده!
به ذهن کلاغان: زمستان گذشت!
به قول پرستو: بهار آمده!

برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 9 تير 1394برچسب:شعر , شعر کوتاه, تنهایی ,باران,زیبا ,دوستت دارم, مرده نامه,به قول پرستو,پرستو,بهار,آمده, | 18:2 | نویسنده : melika |

مرا مچاله می کنی و به سمتت سطلت می اندازی

این روزها همه عادت کرده اند دیگر

به مچاله کردن یکدیگر

بعضی هم عادت دارند به مچاله شدن!!

و انگار این روزها 

خورشید کمرنگ تر از همیشه 

میتابد ....

شاید هم این زاویه دید من است !

melika.bh


برچسب‌ها:

قلم سست شده گویی دودل است و شاید هم نمی داند چه بنویسد و دست تنبل نویسنده؟نه اوهم بی کار نشسته و یاری نمیکند... و من خسته تر از همیشه پشت پنجره ی مشکی قلبم به آسمان خا کستری احساسم خیره شده ام و آفتاب....با آسمان شهر من قهر کرده گویی با ماه دعوایش شده...حق دارد خورشید شهر من، هیچ کس توان دوری از عزیز ترینش را ندارد...

این شبها حتی داغی چای هم نمی تواند چمدان باز شده ی سرمارا جمع کند و ببرد و شر این مهمان ناخوانده را کم کند هم خود را خلاص کند هم من را و این شبها

حتی تلخی قهوه هم نمی تواند تسکینی باشد بر دردی که در سینه هاست ...و سینه ی خورشید؟ از این درد سنگینی می کند

این شبها خورشید با آسمان شهر من قهر کرده و آبی آسمان هم پاک شده گویی برای دل جویی آن را به خورشید داده و نمی داند درد خورشید شهر من ماه است نه آبی آسمان...

من میروم...من میروم و کس نخواهد دانست بغض چه اندوهی را من گریه کرده ام و من...از جاده ی باریک رویا می گذرم تا سری به کودکی هایم بزنم ...آنجا که روی کتاب قصه هایم به خواب رفته ام...

و کس نخواهد دانست...که من بغض جه اندوهی را گریه کرده ام

melika.bh


برچسب‌ها:

پله های خروجی ایستگاه مترو به سمت بالا خیلی زیاد به نظر میرسید و انگار میتوانست به راحتی یک جوان را از پا بیندازد.

اوکه به سختی پله هارا بالا میرفت ، بر هر پله توقفی کوتاه می کرد و انگار می خواست با هر توقف نفسی تازه کند .

صورت رنگ پریده و عینک مشکی که به چشم داشت کهولت سنش را بیشتر نشان میداد .

کسی که انگار بار ها از این مسیر عبور کرده بود به آرامی رو به رویش قرار گرفت و گقت :

- بهتر بود با آسانسور میرفتین ...

و او ایستاد برای جواب دادن یا ، نفسی تازه کردن ... نمی دانم اما لبانش که تکان خورد به سختی شنیده شد صدایی که از کهولت سن میلرزید :

- فکر نمی کنم ....

شاید او نمی دانست آسانسور هم مقصدی دارد !!!

خانمی که بالاتر روی پله ها ایستاده بود گه گاهی توقف می کرد و با پیرزن مشغول صحبت می شد ...

غافل از اینکه این پیرزن به سختی پله هارا بالا می آید ...

غافل از اینکه برای هر یک پله دو دقیقه نفس نفس میزند ...

غافل از اینکه دست دیگری که نرده ی محافظ را در دست ندارد باید در دستان ظریف ولاک زده ی او باشد ...

غافل از این که باید حد اقل  کنار او قدم بردارد ...

ولی این طور که من دیدم ...

این طور که مردم این شهر رفتار می کردند ...

تصور می شد که از ضعف و ناتوانی او و امثال او فرار می کنند....

غافل از این که

روزی می آید تا حسرت ضعف هایش..

سپیدی موهایش ...

و قامت خمیده اش را بر دل

سخت احساس خواهند کرد ...
 و منی که بیننده ای بیش نبودم

منی که معنی تک تک این کلمات را می فهمیدم

فقط من ! می دانستم آن روز خیلی هم دیر نیست....

melika.bh


برچسب‌ها:

دلم تنگ است

مثل

لباس های دبستانم

مثل

ماموریت های پدر

که نمیفهمیدم

وقتی می گویند یکی دور است

.......

یعنی دقیقا چقدر دور است ؟


برچسب‌ها:

این شب ها که کلمات

در پس تاریکی

خورشید هایمان گم شده اند

من با سکوت خود 

برایت شعر می نویسم

تا سر بر پاهایم بگذاری و فقط از 

سکوت برایم بگویی

melika


برچسب‌ها:

خانم یوسانو آکیکو Yosano Akiko در شعر "مرگ بی حاصل" برآورده است. این شعر در بحبوحۀ جنگ ژاپن با چین سروده شده است. آنجا که یوسانو خطاب به برادرش می‌گوید:

آه برادرم
تو را می‌‌گـریم
از مـرگ تو چیزی حاصل نشد
تویی که کوچک‌ترین فرزند خانواده بودی
درد و اندوه پدر و مادرم بی‌پایان است
آن‌ها خود شمشیر به دستت دادند
و آدم‌کشی را به تو آموختند
بیست و چهار ساله‌ات کردند
تا آدم بکشی و کشته شوی

منبع:http://www.dibayeh.ir/Details/BargiDarSayeh.html


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 8 تير 1394برچسب:شعر , شعر کوتاه, تنهایی ,باران,زیبا ,دوستت دارم, مرده نامه,, | 22:24 | نویسنده : melika |

چنان قحط سالي شد اندر دمشق

كه ياران فراموش كردند عشق

چنان آسمان بر زمين شد بخيل

كه لب تر نكردند زرع و نخيل

سعدی


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 8 تير 1394برچسب:شعر , شعر کوتاه, تنهایی ,باران,زیبا ,دوستت دارم, مرده نامه,, | 22:22 | نویسنده : melika |

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مقاله مجنون