شقايق گفت با خنده نه تب دارم ، نه بيمارم

اگرسرخم ، چنان آتش حديث ديگري دارم

گلي بودم به صحرائي نه با اين رنگ و زيبائي

نبودم آن زمان هرگزنشان عشق وشيدائي

يكي از روزهائيكه زمين تبدار وسوزان بود

و صحرا درعطش مي سوخت ، تمام غنچه ها تشنه

و من بي تاب وخشكيده تنم درآتشي مي سوخت

ز ره آمد يكي خسته به پايش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود

....

ادامه ی مطلبخنده


برچسب‌ها:

ادامه مطلب

ماهوش آواتار ها

پرواز با تو باید
گر پر شکسته در باد

آغاز هر کجا شد
پایان هر کجا باد

گر تابش از تو باشد
خورشید بی فروغ ست 

از چشم من چنین ست 
گر پوچ ، یا دروغ ست

مسعود فردمنش


برچسب‌ها:

لعنتْ به جنگْ !

اینُ یه پسرْبچّهی افغانْ میگُفْ

که گیوههاشُ

با جُف پاهاشْ

تو میدونِ مینْ جا گذاشته بودْ !

 

 

از یغما گلرویی


برچسب‌ها:

انگشتِ اشاره‌ی دستِ بچّه‌مُ بُریدم !

حالا هَر چی دِلِتون میخواد بارَم کنین !

بگین یه جونورِ بیرحمم !

حتّا میتونین دارَم بزنین ،

امّا من کارِ خودمُ کردم !

میدونم وقتی این پسر بزرگ بشه ،

نمیتونه ماشه هیچ تفنگیُ

رو به آدمِ دیگه‌ای بِچِکونه !

یغما گلرویی


برچسب‌ها:

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مقاله مجنون